mafia

_ ترس همه وجودتو گرفته بود. زیر میز قایم شده بودی و از ترس صدات در نمیومد ، دستتو جلوی دهنت گذاشته بودی که مبادا صدایی ازت خارج بشه و اون پیدات کنه
در اتاق باز شد.....صدای قدم هاش لحظه لحظه بهت نزدیک تر میشد.
اون حالا درست کنار میز بود ، کفشای مشکیش دقیقا جلو چشمت بود.
به‌میز تکیه داد و با همون صدایی که پایین شنیدی گفت:
میتونم بوی عطرتو حس کنم....تو کمدی؟ یا پشت اون پرده مشکی؟ نه شایدم.....
زانو زد و با لبخند گفت: اینجایی کوچولو
سریع از اون ور میز بیرون اومدی و خواستی فرار کنی که در کسری از ثانیه کمرتو گرفتو گذاشت رو میز و دقیقا وسط پاهات قرار گرفت
با بغض گفت:
برمیگردونم....همشو برمیگردونم....من....من نمیدونستم حساب مال توعه فکر کردم واسه یه پیرمرد خر پوله واسه همین خالیش کردم
بزار برم قول میدم همشو به حسابت برمیگردونم...من نمیدونستم اون حساب برای یه مافیاست.
سرشو آروم نزدیک گوشت کرد و گفت: ...

ادامشو تو بگو










داستان از خودم نبود فقط با کمی تغییر نوشتمش
یادت نره ادامشو بگی
دیدگاه ها (۰)

part-5

خوب بخوابی تانی....🖤🥀잘자탄이

سایه‌ی سه و سه دقیقه: قسمت هفدهمباد از پنجره نیمه‌باز می‌وزی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط